دیالیز
پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۶:۵۴ ب.ظ
منو مادر و پدر مریض و خود مریض کوچولویی که اوردم دیالیز تو اتاقیم! مادرش زیر لب لالایی زمزمه میکنه
من سرمو روی میز گذاشتم و فکر میکنم به روز عجیبی که با گریه های من شروع شد و احتمالا با گریه های من تموم میشه
دلم خیلی گرفته...
راستشو بگم دلم یه اغوش میخواد! مال هرکی که میخواد باشه! فقط بخزم و قایم شم توش
حتی اگه مال ب باشه! ب امشب نیست وگرنه میرفتم پیشش و بی فکر به اینکه فردا چی میشه میذاشتم هرکاری که میخواد بکنه
انقدر که خسته م... انقدر که آرامش ازم فراریه
دیالیز مریض که تموم شه کشیک منم تمومه... میرم خونه و یه شام سنگین میخورم و میخوابم
باید بخوابم
باید منم مثه این کوچولو خونمو مغزمو بدنمو از هرچی سمه پاک کنم
راهی بلد نیستم براش
دیگه حتی نمیخوام با آ حرف بزنم
- ۰۰/۰۸/۱۳
ای جونممممم
منم بغل میخوام :(