عزیمت
چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۴۳ ق.ظ
میگه آیدا واقعا فسخ عزیمت جاودانه بود!
این روزا در بخش انکولوژی اطفال هستم! گمون نمیکنم چیزی غمانگیزتر از این وجود داشته باشه! بچه های لاغر و رنجوری که موهاشون ریخته... چهره ی رنگ پریده دارن و آنژیوکت تو دستای کوچولوشونه! امید به زندگی دارن و خب خیلیاشون هم حالشون خوب میشه! ولی درد و رنجی که میکشن زیاده... مادرایی که عمیقا از اسم سرطان و شیمی درمانی متنفرن با تموم وجودشون متنفرن
صدای گریه ی سوزناکشون موقع رگ گرفتن هم برای خودش مرثیهایست!
شاید اینا همه مزید بر علت افسردگی بیشتر باشن در روزهایی که تصمیم به کم کردن و قطع داروهام گرفتم
آ میگه سالگرد نزدیکه و این همه مدت قرص خوردن خوب نیست! میگم من میترسم
ولی بعید میدونم بدونه از چی میترسم! کسی نمیتونه بفهمه... تا وقتی تجربه نکرده باشه نمیتونه بفهمه! امیدوارم که ترسم الکی باشه
- ۰۰/۰۷/۱۴
روزای خوب و شاد پیش روت باشه آیدای جان :*