رفتن
صبح است ساقیا
کله ی سحر بیدار شدن رو دیگه عادت کردم
هوای تمیز صبح رو نفس میکشم و خنکی و شرجی بامزهش رو تو راه های هوایی فوقانیم حس میکنم و لبخند میزنم
هوا رو به گرمیه... امسال یه قطره بارونم نیومد! دلم چقد شکسته ازین بی بارونی بیمزه
با بابا در مورد کارای مهاجرت حرف میزنیم... هیچکدوم امیدی به درست شدن کارا نداریم ولی تلاشمون رو میکنیم! همهی خانواده داریم برای رفتن از خاکمون تلاش میکنیم
علی رو مدتهاست ندیدم... همچنان داره زبانش رو قوی میکنه! زبانی که مال ما نیست برای رفتن به جایی که جای ما نیست و زیستن با آدمایی که از ما نیستن
من اگر معاصر با هیتلر بودم احتمالا الان یکی از کسایی بودم که الان بهشون فحش میدبم بابت هولوکاست :)))) بابا دختر جمعش کن! همهی جهان مال همهست!
دکتر میم رزیدنت خسته سال یک جراحی با سرعت هرچه تمام تر داره مقاله ش رو ارائه میده که خلاص شه و بره کمی بخوابه
و حواس منم از نوشتن متنم پرت میکنه :/ لذا سخن کوتاه میکنم
فقط بگم:
این روزا بحث داغ خونهی ما رفتنه! رفتن از وطن! من چقدر میترسم از نوع رفتن! هر نوع رفتن از هرجا...
- ۹۹/۱۱/۲۶