یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

می‌روی و گریه می‌آید مرا

پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۳۱ ق.ظ

تو تراس نشستیم من نگاهم به آسمونه و اون نگاهش به من! خیره ست 

یه جوری عمیق و با حس نگاهم میکنه که برمیگردم و میگم دیوونه چرا اینجوری نگاه میکنی؟ داری میترسونیم 

میگه جوری نگاه نمیکنم که! ولی انگار خودشم میدونه این آخرین باره، سعی میکنه منو جز به جز ببینه و تو ذهنش حک کنه

من براش ستاره میچینم و میارم، ماهو میچینم، ماشینای تو خیابونو بین انگشتام میگیرم، یه درختو میکنم و میکارم تو گوشش! میخنده میگه همیشه این خل بازیا رو درمیاری؟ میگم آره ولی نمیارمشون تو تراس که همونجوری ولشون میکنم وسط آسمون و خیابون

و باز نگاهم میکنه سرشو میذاره رو شونم با موهام بازی میکنه بینشون نفس میکشه یواشی میگه موهات نعمت الهیه ها! میخندم و میگم نه بابا چیه این زلف نامرتب. چیزی نمیگه بوی موهامو نفس میکشه و نوازش گونه دست میکشه! من اما به این فکر میکنم که چقدر اینجوری عجیبه

بم میگه آیدا اگه یه روزی هوس کردی بلایی سر خودت بیاری به دو نفر فکر کن یکی علی که نباشی داغون میشه و یکی من که اگه یه روزی بدونم نیستی دیگه نمیتونم زنده بمونم واقعا! حتی نمیتونم بهش فکر کنم...

صاف میشینه باز میگه آیدا! قرار بود حرف بزنیم. 

جون میکنم! میخوام تموم نشه میخوام تا ابد همینجوری باشه ولی میدونم حس من اونی نیست که اون داره 

بهش میگم به نظر من نمیشه! ینی فک میکنم منو تو نتونیم... جمله مو تموم نمیکنم! آه میکشه

یه سیگار روشن میکنه و میگه باشه... میمیرم برای این خوب بودنش این بزرگ بودنش

میگم ناراحت نباش ببخش منو که نمیتونم میگه چرت و پرت نگو بابا! ببخشید چیه آخه 

سیگارشو میکشه! من بغلش میکنم! بعد ازش فاصله میگیرم و نگاهش میکنم هی آب میخوره هی آب میخوره

میگه اه جیشم گرفت دستشویی کجاست! من نم چشماشو میبینم و میگم تو اون راهرو...

منم از تراس میام بیرون روی مبل میشینم! میاد کنارم میگه شب بمونم؟ میگم نه! میگه بمونم دیگه میگم نه :) 

میشینیم منتظر آژانس باز سرشو میذاره رو شونه م میگه میشه ماچت کنم؟ میخندم و‌میگم میشه! و مهر میکنه

دم در بغلش میکنم و میگم خوب باش و مراقبت کن

اونم میگه خیلی مراقبت کن! خیلی! نگاه آخرو میندازه و میره

و حالا یه آیدای بی پ توی تراس رفتنشو تماشا میکنه و زیر لب میگه

دیدم که جانم میرود...

  • ۹۷/۰۸/۱۰
  • sid

نظرات  (۱)

  • شهـــ ـــرزاد
  • میرود کز ما جدا گردد ولی       جان و دل با اوست هر جا میرود...
    پاسخ:
    :)) آره 
    جان و دل با اوست
    نگه داشتنش خودخواهی بود وقتی اونقدری که عاشق بود عشق نمیگرفت
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی