یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

شانه ات را دیر آوردی، سرم را باد برد!

 

سلام! الان که اینو میخونی نمیدونم کجایی، چه حالی داری، اشکی ای؟ آرومی؟ بچه داری؟ زندگیت روی رواله؟

الان که دارم اینو مینویسم شاید یکی از سختترین دوران های زندگیمو میگذرونم! استرس امتحانام، تنهایی و دلتنگی، خستگی از جستن و نیافتن، هی دیت بیخود با آدمای دوزاری رفتن و به این نتیجه رسیدن که نیست اونی که باید باشه، یادآوری خاطرات کسایی که خدای من! به لعنت خدا نمی ارزن!

الان حالم اینه!

یه روزایی میگم دختر! چیکار داری میکنی با خودت؟ بسه! ترمز! 

یه روزایی باز بزرگترین فریبکار روزگار، جناب امید! باعث میشه برم جلو

یه روزایی ترس! یه روزایی حسادت! یه روزایی حماقت! یه روزایی هم حسرت 

حس‌‌‌رت! کاش هیشکی معنی این دو بخشی رو نفهمه!

بین حسرت و انتظار نمیدونم کدوم بی رحمتره! کدوم کشنده تره؟ 

 

شاید انتظار! چون با چاشنی امید قاطیه!

 

شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

از غزل‌‌هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت‌‌های روشن و شعله‌‌ورم را باد برد

با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه‌ی عاشق‌ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد

 

 

بال و پرمو باد داره میبره...