تو این دوره زمونه زندگی کردن تو شهری مثل تهران حواس خیلی جمعی میطلبه! حواسی که من ندارم معمولا
حواست به گوشیت باشه
حواست به شیشه ماشین باشه که پایین نمونه یه وقت تو ترافیک
حواست به ترافیک باشه
حواست به دروغگوها باشه
حواست به خیانتکارا باشه
با علی که حرف میزدم گفتم زندگی کردن اینجا ترسناکه! من واقعا هیچ علاقه ای به تعامل با ادمای این شهر ندارم انگار
از دور و برای مسافرت شهر بانمکیه
ولی زندگی کردن قصه ش فرق داره
برای ادمی مثل من که اصل زندگیش اینه که به ادما اعتماد کن مگر اینکه خلافش ثابت شه اصلا جای امنی نیست
یا من باید تغییر کنم
یا باید هرچی زودتر برم از این شهر بی انصاف!
شایدم من بد شانس بودم
ادمایی به پستم خوردن که واویلا!
اخریش یه اقایی بود که خودش رو وکیل معرفی کرد در یک اپلیکیشن اومد و با من بیشتر اشنا شد
کمی حرف زدیم و من ساده لوح فکر کردم چقدر صادقه
هنوز فامیلیشو بهم نگفته بود و وقتی که من خودمو کامل معرفی کردم تازه یه فامیلی پروند!
من اون لحظه حتی یک درصدم شک نکردم که دروغی این وسط باشه!
و فرداش که چک کردم اصلا چنین ادمی تو هیچ سامانه ای به عنوان وکیل وجود نداشت!
واقعا نمیفهمم چرا! علتش چی بود
شاید زن داشت شاید کلا وکیل نبود شاید اصلا یه هویت کاملا جعلی رو برای سواستفاده ارائه داده بود!
هرچی که بود بعد این که فهمیدم سر کارم
بهش تو یه اس ام اس گفتم نمیدونم چرا این کارو کردی
ولی هر دلیلی که داری پذیرفته نیست و تمام
دارم فکر میکنم چه خوب که ایدای ۱۸ ساله اینجا زندگی نکرد
چقدر این چیزی که هستم رو مدیون محل زیستن و بزرگ شدنمم
مدیون ادمایی که اطرافم بودن
قابل اعتماد بودن و صادق
حالا شاید شوکه بشم ولی هنوز دلم نمیخواد بشم یه ادم بدبین
عاقلانه رفتار میکنم و سعی میکنم حواسم بیشتر جمع بشه
این روزا خیلی یاد پادکست لوسی بلک من چنل بی میوفتم
دختر ۲۱ ساله انگلیسی که برای کار به ژاپن میره
دارم فکر میکنم این آیدای ساده لوح که وقتی جوونتر بود ساده تر هم بود! شاید اصلا زنده نمیموند بین این همه گرگ!
پی نوشت: تو حیاط کتابخونه ملی نشستم و دارم غش غش به این تجربه میخندم! هم ناراحتم که انقد بدشانسم هم خوشحالم که بیشتر پیش نرفتم :))))) ولی در کل خیلی موقعیت کمدی ای بود :))))
تا حالا ادمی به این دروغگویی ندیده بودم!!!
- ۱ نظر
- ۰۵ مهر ۰۳ ، ۱۲:۰۷