صبح یک روز که همه چی سر جاشه
از خواب پا میشم
میرم بچه مو بیدار میکنم
سرشو میبوسم
میگم پاشو بچه پاشو باید بری مدرسه
میرم صبحونه آماده میکنم
وقت غذا خوردنش با چشمای خوابالو نگاهش میکنم و ته دلم میگم به به ببین چی زاییدم :)))
بچه که رفت منم اماده میشم میرم سر کار
بعد که برگشتم یه وعده خوشمزه میپزم و بعد اینکه مشقاشو نوشت و کله ی منو با سوالاش خورد سروش میکنم
بعد در حالیکه کنارش دارم تلویزیون میبینم سرشو میذارم روی پاهام و موهاشو نرم نرم میشمرم
من یار غار ندارم
حتی تو خیالم هم از پیدا کردنش ناامیدم
ولی نمیتونم از داشتن و بزرگ کردن بچه بگذرم
خدا اینو ازم دریغ نکن
با اسپرم اهدایی، رحم اجاره ای، فرزند خونده داشتن
به هر روشی من بچه میخوام
چون مادری رو بلدم
- ۰ نظر
- ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۱۸:۰۲