یهو به خودت میای میبینی چقدر صدای هیچی نمیاد! تنهایی اینجوریه اصولا! ادم انقدر تو خودش فرو میره که نمیفهمه اطرافش چه خبره و وقتی یهو به خودش میاد میترسه! مثل من که تازه وقتی مهمون برام اومد فهمیدم خونه ی من ساکتتر از چیزیه که باید و تمایل دارم ساکتترش هم بکنم :| مثلا صدای کولر همیشه روشنمو قطع کنم
وای دختر باورت نمیشه وقتایی که هوا یکم خوبه و کولر خاموشه چه صدای سکوت زیبایی روون میشه کف خونه
یه وقتایی از افسردگی و انزوام خیلی لذت میبرم و این یه وقتایی هی داره بیشترو بیشتر میشه اما از اینم لذت میبرم!!
امروز صبح پستچی در زد و بسته ی سفارشیمو اورد! یکم باهاش وررفتم (با بسته، نه پستچی!!) و بعد پاشدم که به درسای نازنین و نکبتیم برسم و یک عدد قهوه ی کوفتی فوری برای خودم حاضر کردم!
قهوه ی لعنتی و عوضی رو اوردم گذاشتم رو میزم و داشتم هم میزدمش و در خودم فرو رفته بودم که یهو پق! لیوان ترکید و من تازه وقتی محتویات داغش ریخت رو شلوارم فهمیدم چه شده! کتابا رو سعی کردم نجات بدم ولی صفحه ی دوم لوپوس روماتو کنده شده و قسمت خونریزی گوارشی بوی قهوه گرفت و قهوه ای شد و کلا بعد از نجات کتابا برای نجات بقیه چیزا فقط یه راه به ذهنم رسید! شلوارمو کندم و انداختم رو قهوه های میز :/ فکر بکری بود! مدیریت بحرانم حرف نداره
بعد هیچی دیگه یکم که قهوه ها رو پاک کردم بی حس و حال رفتم افتادم رو تختم ولو شدم و فکر و اینا!
دیدم ساعت شد وقت ناهار!! زنگ زدیم و غذا و اینا در همین بین یه استوری گذاشتمو با دو اسم برعکسیان شوخی خرکی کردم و اونم به دلیل افسردگی حادی که دچارش شده ری اکشن بد نشون داد و قهر کرد و بلاک کرد و رفت!
اخر شب رفتم سروقتش و دیدم آخ دو اسم برعکسیانم تو چه شرایط بدی گیر افتاده که اصن مادر بگرید!
رفتم دلداری بدادمش؛ من برای افسرده ها سنگ تموم میذارم چون که! بهم گفت میام میگیرمت که باهات بحث کنم گفتم نگیر! گرفتن گند میزنه به همه چی :)))
همین دیگه
افسرده شدین در خدمتم
پ ن:واقعا مترجم باب اسفنجی با خودش چه فکری کرده بود وقتی به باب گفت شلوار مکعبی! تازه اون پایین تنه لعنتی مکعب مستطیله! ازت ناراحتم خلاصه
- ۰ نظر
- ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۲۳