من دیروزِ بیست و سه سال پیش تو یکی از شهرای تقریبا جنوبی کشوری در جنوب غرب آسیا دنیا اومدم! خب ساعتشو نمیدونم مامان سزارین کرده و از روی اون حدس میزنم که صبح بوده باشه
هوا هم قطعا گرم بوده و یه شب بارونی نبوده :)) ولی من توی وسطترین ماه سال پا گذاشتم به این دنیا و زندگی حد وسط خودمو شروع کردم
از روز تولدم بگم که چه ها شد... پ یه تبریک عجیب و غریب و به سبک خودش برام نوشته بود و تو اینستاگرامش قرار داد و چقدر عجیب و زیبا بود حسش که اینقدر دوستم داره و اینقدر زیبا بهم فکر کرده و خب خیلی برام ارزشمند بود :)
بعد از بیمارستان رفتم پیش تراپیستم و ساعتی رو به درمان روح پرداختم که راستش از وقتی فهمیدم باید به روند درمان اعتماد کنم حالمو خیلی بهتر میکنه و چیزی که فهمیدم اینه که هرچی میشه مربوط به جلسه ی درمان و مطب دکتره و من بیرون از مطب نباید اون اضطراب و غم رو به وجودم راه بدم!
بعد از اون طی تماسی که با میم گرفتم بهش اطلاع دادم با دو اسم برعکسیان بیرون خواهم رفت و اونم مخالفتی نکرد و با دو اسم برعکسیان به یکی از کافه های عجیب شهر رفتیم و کلی خندیدم که خب بخش خوب روزم بود که البته بهترم شد
برگشتم خونه کمی با خونواده تلفنی حرف زدم و ازشون خبر گرفتم و بعد میم اومد دنبالم که بریم کنسرت! میم ماشینو پر از بادکنک کرده بود و برام گل و کادو خریده بود :)) قشنگ بود بوسیدمش و ازش تشکر کردم و تا وقتی که برسیم به سالن کنسرت با بادکنک هلیومی صدامونو عوض کردیم :)
کنسرت و خوندن خواننده که افتضاح بود :))) ولی خب پایان خوبی بود برای شب تولدم خیلی جیغ زدم و خندیدم
و اینگونه بیست و سومین سال زندگیم رو آغاز کردم
پ ن: علاوه بر اینا تبریک خاله میم و آقای ف ی همکلاسی خیلی بهم چسبید.
پ پ ن: من سه تا خاله و دو تا دایی میم دارم :)))
پ پ پ ن: یه دونه هم دایی ر دارم :)
- ۱ نظر
- ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۴۹