یک جنین بیست و چند ساله

بایگانی
آخرین مطالب

خواهر عروس میشود

جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۲ ب.ظ

 

امروز ۲۹ آذر نود و هشته! خیلی روز خاصی نبود 

یه جمعه ی معمولی و آروم که همین البته چیز خیلی خاصیه

دیگه مدتیه وقتی از زیر پلی که همیشه با پ قرار میذاشتیم رد میشم با نگاه دنبالش نمیگردم 

ینی راستش از اون شبی که عین بهم گفت پ دوست دختر داره دیگه یهو همه چی خاکستر شد مثه یه زغال خیلی سوخته بود گمونم

بعدش اون روزی که رفتم کتابخونه و دختره رو با پ دیدم اول قلبم افتاد بعد حسابی دختره رو نگاه کردم 

یه خط نورو خوندم یه نگاه به دختره کردم 

داشتم خل میشدم 

گوشیمو برداشتم و با عین راجع بهش حرف زدم

گفتم مانتوش خوشگل نیست گلگلیه پاشد وایساد گفتم قدشم کوتاهه صورتشو دیدم گفتم خیلیم گوشت تلخه 

رفت بیرون به پ نگاه کردم با دلخوری! سرشو بالا نیورد

تو دلم گفتم نامرد من هیچوقت نذاشتم تو همچین موقعیتی قرار بگیری... این نبود رسمش بی معرفت

با عین حسابی حرف زدم دیدمشون کنار هم نشسته بودن تو محوطه ی بیمارستان

رفتم تو پله های اضطراری درمانگاه طبقه ی چهارم که رسیدم نشستم

دوست دارم اونجا رو 

کل بیمارستانو با نورای سبز و سفید و قرمز و تابلوی گندش میشه ببینی 

با عین حرف میزدم و غر میزدم و اون با حوصله گوش میکرد

این عین رو خدا به من رسوند گمونم

بعد از پله ها رفتم پایین

مانتوی سرمه ایمو تکوندم و مثل همیشه با قدمای بلند و سریع و میگ میگ مانند رفتم سمت کتابخونه سعی کردم قامتم از همیشه راستتر باشه

از کنار میز پ گذشتم، نبود

رفتم پشت میز خودم به دختره نگاه آخرمو انداختم و بعد با سر پایین دیدم که پ هم اومد و نشست و از اون لحظه تا وقت رفتن سرمو بالا نیوردم

دو تا جزوه خوندم خوبم خوندم 

بعدم پاشدم با همون قامت راست و قدمای بلند بدون حتی یه نگاه به معشوق پ و خود پ رفتم...

بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم ولی دلم از پ خیلی گرفته بود تا چند روز اما دیگه اونم فراموش کردم

روزای زیادی گذشته از اون روز من کم کم با نبودن واو هم کنار اومدم روزای خلوت و ساکتمو مثل قبل بیشتر با خودم و کتابامو فیلمای صد من یه غاز میگذرونم 

تازه کتاب شکار کبک رو تموم کردم و بهتون شدیدا پیشنهادش میکنم

و همین دیگه

مهم اینکه

امروز روز عقد ف و ح بود 

امروز بالاخره بعد کلی بالا و پایین مال هم شدن 

هرچند تقریبا یواشکی به علت مرگ پدر زن داییم ولی خب به هر حال مهم اون عکسای خوشگلی بود که به دستم رسید

ف که مثل ماه شده بود ماه

من اونجا نبودم ولی تا ابد از دیدن عکسای امروز ف میتونم عمیقا کیف کنم و اشک بریزم 

ف خواهر من 

عزیز من

مبارکت 

مبارک

  • sid

نظرات  (۱)

  • شهـــ ـــرزاد
  • آقا تبریییییک :*

    پاسخ:
    آقااا مرسی :)))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی