به بهانه ی تولد
اوضاع از آخرین پست اینجا کمی عوض شده
بهتر شده قابل تحمل شده و بوی بهبود میاد :)
من امشب بیست و سه سالگی رو تموم میکنم و وارد سال بیست و چهارم زندگی نمیدونم چندمم میشم
جهان رو نشناختم
خودم رو نشناختم
دیگران رو نشناختم و در حبابی از سردرگمی شناورم
نمیدونم که میخوام بشناسم یا نه
امسال تولدم رو با آدمای جدید جشن گرفتم آدمایی که پارسال حتی به اسم نمیشناختم و از این بابت از خودم ممنونم
همینکه گذر کردم میتونه نشونی از آبادی باشه
برای آرزوی تولد من از خدا آرامش بابا رو خواستم
آرامش ف و ز و ح و ع و واو و ه رو مخصوص خواستم
مادرمو خواستم
برای خودم بصیرت خواستم بی طرفی و عشق به خود! برای خودم رضایت خواستم
برای خودم زندگی کردن خواستم و دوست داشتن
چون میدونی که دوست نداشتن مال مرده هاست و من نمیخوام زنده ی مرده باشم یا رومی روم یا زنگی زنگ
برای این جهان پایان خواستم ولی!
تولد چیز عجیبیه
غم انگیزترین جشنیه که آدم میگیره و من هر سال درگیر این غم حجیمم
حالا چند ساعتی از اولین روز سال بعدی زندگیم میگذزه
و راستش نه
فکر نمیکردم امروزم این شکلی باشه و یاد گرفتم دیگه فکری نکنم در مورد آینده ی بعید...
و خلاصه گذشت یک سال دیگه از پروژه ی سالمندی و بیهودگی یک انسان ناچیز مبارک.
- ۹۸/۰۶/۱۰
تولدت مبارک.
پروژه ی سالمندی و بیهودگی یک انسان ناچیز؟ فکر نمیکنم!
شما چند ساعت بعد از تولدتون در عمق زندگیتون و جهان تأمل میکنین...
"ای برادر تو همه اندیشه ای/ ما بقیّت استخوان و ریشه ای"
تولدت مبارک، دوست من!